سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 9648
کل یادداشتها ها : 28
خبر مایه


زاده زمستان نیستم
اما ماه هایش را دوست دارم
تنم سیاه و جسم آلودم
اما سپیدی را دوست دارم
اینروزها شبهای پر ستاره کم اند
اما برف را دوست دارم
ابر سیاه هیبتش ترسناک است
اما قلب مهربانش را دوست دارم
من نگاهم شبها، به لبه پنچرها است
که خبر از آمدن باران دارد؟
یا که رحمان یه ما تحفه دهد برفش را
من سال هاست که به یک خصلت بد شهره شدم
عشق من راه رفتن است
زیر باران یا برف
انهم شب
پدرم خسته شده است
اثری بر من نکرد حرفهایش
مادرم همراه من است
می خرد شال و کلاه
اما من چه کنم این خصلت بد را؟
من به بوی نم باران تشنه ام
دانه های برف شال من است


پدر جان من است
اما
عشق من راه رفتن است
زیر باران یا برف
انهم شب

مادر جان من است
اما
عشق من راه رفتن است
زیر باران یا برف
انهم شب
زیر نور مهتاب

الهی دلهایمان را با دانه های برف نقاشی کن

آمین


  

عشق یا هوس؟

آنرا نمی دانم

یکی یا همش؟

آنرا نمی دانم

سبز آبی قرمز بنفش ؟ آسمانم آبیست ؟

آنرا نمی دانم

 

ما جدا از خود شدیم

سیب دیگر جذاب نیست

آنچه داشتیم شد پیف پیف

وزن کردیم آدمیت را با وزن جیب

کردیم هوس را رنگ عشق

جعل کردیم ، جعل کردیم ، جعل سرنوشت


  

من یاد گرفتم
چه جوری شبا
از رویاهام یک خدا بسازم و...
دعاش کنم که
عظمتتو جلال

(حسین پناهی) 


  

سلام

چهل شب مانده تا به تو

چهل شب با چهل ندآ

چهل شب و چهل آرزو

 رنگ رنگ ، ساده و پر زرق و برق

 

 تو چه کردی با این جماعت ،

ای عروس سبز،سبز؟

 

در میان روزگاران سپید

در دل کوه یا پشت پنجره  

در کنار عشق بازی با آدمک برفیشان

با خنده های کودکانه یا لبخندهای عاشقانه

در فکر تواند ... .

 

از امشب تا بهار چهل شب مانده از روزهای سپید(یادآوری: مرتضی)

خدایا :

چهل تا از آرزوهای قشنگه دوستامونو برآورده کن.

آمین

 

 

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ