شنیدم روز قبل کودکی در آب حوض غرق شد، خیالم بی درنگ در فکر مادری بخت برگشته جا ماند.
صدای فریادهایش کله ام را ول نمی کرد. صورتم مثل چرک نویسی آشغالی مچاله شده بود.
بی چاره مادرش
چه کنه با این غم؟
سخت است اما چاره چیست؟ حوض ها را می شود از بین برد؟
به خیالم حوض خانه اینها را با آجر و ماسه کور کنند
تا مبادا با نگاه مادری بر دیوارهایش، شعله های دوری جگر گوشه ای بیشتر شود
غم ها را می فهمم
اشک ها را می فهمم
درک مادرش سخت است
می دانم
اما خندهای بی پایان را از خانه داغ دیده را نمی فهمم!
بروم؟
نروم؟
سرک بکشم یا نکشم؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادب و حرمت و حیا رو بی خیال
ی کنجکاوی کوچولو اشکالی نداره
نم نمک رفتم پشت در
بزنم یا نزم؟، در را زدم
خانمی آشنا در را باز کرد
خیس خیس
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از میان پرسشم کودکی را دیدم بازیگوش در حوض !!!!!!
حوض را دیدم که به زحمت ارتفاع دیوارهایش میرسید تا زیر زانوی پسرک
با بهت و گونه های سرخ شده
سوال هایم را قورت دادم و برگشتم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ی کم دیر ولی فهمیدم پسرک در اب بازی حوض غرق شده.